متن اصلی
روزی روزگاری، در سرزمینی پر از گلهای محمدی و کوهستانهای مهربان، مردمی زندگی میکردند که هر سال، در دومین جمعه مهر ماه، دور هم جمع میشدند تا یاد قهرمان بزرگی را زنده نگه دارند.آنها از دو روستا میآمدند، یکی از فین کاشان و یکی از خاوه اردهال.
در این روز ویژه، فرش بزرگی که قصهها میگفت سخت مقدس بود، لوله میشد و جوانان آن را با احترام بر دوش میگرفتند. همه با شور و نوای “حسین حسین” و چوبدستیهایی در دست، به سوی چشمهای میرفتند، انگار که یاران گذشته، برای نجات قهرمانشان جمع شدهاند!
در کنار چشمه، فرش را مانند پیکر نمادین سلطان علی بن محمدباقر میشستند: یعنی اشکها و آب زلال چشمه، غم و دلتنگی همهی مردم را با قالی میشست و پاک میکرد.
بعد دوباره، با عزاداری، آن را به آرامگاه برمیگرداندند و سال دیگر را چشم به راه میماندند…
این جشن و آیین، نه فقط بدلیل یاد بزرگمردان و قهرمانی، بلکه برای یادآوری همدلی، همکاری، دوستی، و پیوند میان مردم است؛ این رسم به ما میآموزد دوست داشتن و با هم بودن، از خاک و فرش و آب هم ارزشمندتر است. اگر این سنتها را با دل و جان حفظ کنیم، مهربانی و امید همیشه در سرزمین ما جاری میشود.